زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در ورود به کربلا
میسوزم و چون آتشی در احتراقم آه ای اجـل از چه نمیآیی سـراغـم این دشت نیت کرده یارم را بگیرد ای مرگ مرهم شو بر این زخم فراقم بـا اشـتـیـاق دیـدن او زنــده مـانـدم آخر چه خواهد کرد غـم با اشتیاقـم بـوی جـدایی میوزد در این بیابان از رفتنت حرفی مزن چشم و چراغم از لحظهای که پا دراین صحرا نهادیم هر لحـظـه من دلـواپس یک اتفـاقم جان یکی را تیر و خنجر میستاند جان یکی را تشنگی، جان مرا غـم اینجا سرت را روی نی میبینم آخر آتـش بـگـیـرد دامـن گـلهـای بـاغـم با خندهاش دشمن نمک ریزد به زخمم تنهاییات داغی شده بر روی داغم |